راز پس از مرگ: نظریهای که مفهوم مرگ را به چالش میکشد

یک نظریه تازه و بحثبرانگیز شاید بتواند توضیح دهد هنگام مرگ چه بر سر آگاهی ما میآید. سالهاست که انسانها با این پرسش درگیرند؛ از فلاسفه گرفته تا دانشمندانی که معتقدند با توقف قلب، مغز خاموش میشود و تمام افکار و احساسات همراه آن نیز از بین میروند. با این حال، وجود هزاران روایت از تجربههای نزدیک به مرگ، دیدن نور، تونل، یا احساس حضور موجودات محافظ باعث شده این موضوع همچنان پر رمز و راز باقی بماند.
پروفسور ماریا استرومه از دانشگاه اوپسالا نظریه متفاوتی ارائه میدهد: آگاهی نهتنها از مغز نشأت نمیگیرد، بلکه یک بخش بنیادی از جهان است؛ چیزی شبیه یک لایه پنهان از واقعیت که همهچیز را در بر میگیرد. او میگوید ذهن ما مانند «موج» است و آگاهی مانند «آب». موج میآید و میرود، اما آب همیشه وجود دارد. به همین دلیل، وقتی انسان میمیرد، آنچه از بین میرود «شکل موج» است، نه خود آگاهی.
استرومه در مقالهای که در AIP Advances منتشر شده توضیح میدهد که نگاه سنتی به آگاهی، یعنی اینکه محصول واکنشهای شیمیایی مغز است، بیش از حد محدودکننده است. بهگفته او: «ایده بنیادی بودن آگاهی کمتر بررسی شده، اما اکنون زمان آن رسیده که آن را جدی بگیریم. این دیگر یک بحث فلسفی حاشیهای نیست، بلکه یک ضرورت علمی است.»
این نظریه میتواند بسیاری از تجربههای عجیب را توضیح دهد. اگر آگاهی در لایهای عمیقتر از مغز وجود دارد، لحظاتی که عملکرد مغز مختل میشود، مثل زمان بیهوشی، ایست قلبی یا تجربه نزدیک به مرگ، ممکن است باعث دسترسی ناپایدار به این لایه شود. این میتواند همان احساسات و تصاویر غیرعادی باشد که بسیاری از افراد گزارش کردهاند.
جالبتر اینکه این مدل حتی میتواند برای توضیح پدیدههایی مانند تلهپاتی یا حس شهودی قوی هم کاربرد داشته باشد. استرومه میگوید اگر آگاهی یک میدان مشترک باشد، طبیعی است که نشانههایی از ارتباط ذهنی در فرهنگهای مختلف دیده شده باشد، حتی اگر هنوز شواهد قطعی وجود نداشته باشد.
اگرچه این نظریه هنوز بحثبرانگیز است، اما میتواند نگاه ما به زندگی، مرگ و معنای آگاهی را کاملاً دگرگون کند. شاید پاسخ نهایی هنوز دور باشد، اما علمی که به سوی این پرسش قدم برمیدارد، ما را بیشتر از همیشه به فهم حقیقت نزدیک میکند.










