پیامی که پایان یک ازدواج شد

چهار سال پیش، زن ۳۰ سالهای با همسر ۳۲ سالهاش، کریس ازدواج کرد. در ظاهر، زندگیشان خوب بود، اما در باطن، او احساس میکرد نامرئی است.
کریس مرد خوبی بود، اما به ازدواجشان بیتوجهی میکرد. مشکل فقط کریس نبود؛ رابطه او با خواهرشوهرش، ریچل نیز پرتنش بود. ریچل مدام او را مسخره میکرد– از وزنش، علایقش و انتخابهایش ایراد میگرفت. کریس فقط میخندید و میگفت اهمیت نده.
به مرور، بیتوجهی کریس بیشتر شد؛ فراموشی تاریخهای مهم، ریختوپاش در خانه، و نپذیرفتن مسئولیت. زن تمام وقت کار میکرد و خانه را مدیریت میکرد، اما هر وقت از کریس کمک میخواست، او بهانه میآورد، در حالی که برای بازی و دوستانش همیشه وقت داشت.
سرانجام، وقتی زن دچار مشکلات سلامتی شد، از کریس انتظار حمایت داشت، اما او رفتار سردی نشان داد. پزشک به او گفت که نیاز به جراحی دارد و همان لحظه، تصمیم گرفت که دیگر نمیتواند ادامه دهد.
اما زن دیگر حوصله بحث و درگیری نداشت، پس یک پیام متنی برای کریس فرستاد و گفت که ترکش میکند. وقتی کریس سر کار بود، وسایلش را جمع کرد و رفت تا از بحث و تنش جلوگیری کند.
حالا کریس شوکه و ناراحت شده، اما زن احساس آرامش دارد. او میپرسد: “آیا باید رودررو به او میگفتم؟ یا حق داشتم که برای اولین بار، خودم را در اولویت بگذارم؟”