واقعیتهایی که فقط بچه وسطی خانواده درک میکند

بچه وسط بودن یعنی همیشه بین همه چیز گیر افتادهای. نه اقتدار فرزند اول را داری، نه ناز و نوازش فرزند آخر را. اما همین جایگاه خاص باعث میشود تجربیاتی داشته باشی که منحصر به تو هستند. گاهی دردناک، گاهی بامزه، اما همیشه واقعی!
در ادامه، چندین حقیقتی را میخوانید که فقط بچههای وسط میتوانند از ته دل درک کنند:
همیشه اشتباه صدا زده میشدی
انگار همه تصمیم گرفته بودند تو را به اسم درست صدا نزنند. از معلم گرفته تا خاله و همسایه، تو فقط “یکی از اون بچهها” بودی و در نهایت یاد گرفتی به هر اسمی که صدایت کردند، پاسخ بدهی.
اتاقت همیشه اشتراکی بود
همیشه مجبور بودی اتاق و حتی اسباببازیهایت را با یکی کوچکتر و یا بزرگتر از خودت شریکی استفاده کنی.
حاضر ولی در حاشیه
همیشه حضور داشتی، اما مرکز توجه نبودی.
واسطه انتقال لباسهای دستدوم
شلواری که «یهکم گشاد بود» را از خواهر بزرگتر گرفتی و پوشیدی، و بعد باید به خواهر کوچکترت میدادی. هیچچیز واقعاً برای تو نبود.
نه آنقدر کوچک، نه آنقدر بزرگ
وقتی خواستی حرفی بزنی، گفتند «هنوز بچهای»، اما موقع قصهخوانی شبانه، گفتند «تو دیگه بزرگ شدی»!
کادوهایت همیشه کاربردی بود
یکی اسپیکر برند می گرفت، دیگری هدیهای خاص. اما تو؟ جوراب تخفیف دار! حتی کسی به خودش زحمت نداد بپرسد، آیا رنگ جوراب را دوست داشتی یا نه؟!
بچه وسط بودن آسان نیست. اما اگر بچه وسطی بودی، اینها برایت آشناست. مهم اینکه بدانی که جایگاهت، اگرچه گاه فراموششده، اما بینظیر است!