سالها التماس کردم، پزشکان نشنیدند… تا وقتی خودم زندگیام را پس گرفتم!

کریستینا کاسپاریان، نویسنده و پژوهشگری با دکترای عصبزبانشناسی، سالها میان درد، بیاعتنایی پزشکان و فروریختن رویاهای علمیاش گیر افتاده بود. از نوجوانی با مشکلات گوارشی و دورههای قاعدگی دردناک به اورژانس میرفت و همیشه با همان پاسخ برمیگشت: ببینیم چی میشه؛ اگر بدتر شد برگرد. اما بیماری نه تنها بهتر نشد، بلکه به کابوس بدل شد.
در 24 سالگی، در اوج شکوفایی علمی، زندگیاش با خونریزیهای شدید، استفراغهای روزانه، کمخونی و دردهای فلجکننده از هم پاشید. پزشکان علائمش را نادیده میگرفتند و اصرار داشتند که «وقتی باردار شوی درست میشود.» اما او نمیخواست مادر شود. او فقط زندگیاش را میخواست. حدس میزد مبتلا به اندومتریوز یا آدنومیوز باشد، اما باید پزشکان را قانع میکرد که حتی نام بیماری را به زبان بیاورند.
در 26 سالگی، وقتی نتایج آزمایش نشان داد عملکرد تخمدانهایش تقریباً صفر است، بیشتر از ناراحتی احساس رهایی کرد. با خود گفت شاید بالاخره او را جدی بگیرند. اما باز هم او را به سمت IVF با دوز هورمونی بالا سوق دادند، چرخهای که هم آزارش داد و هم بینتیجه ماند.
در نهایت جراحی در فاصله 6 ساعته محل زندگیاش، برای نخستین بار اندومتریوز را در او تشخیص داد. کریستینا تصمیم گرفت همهچیز را تغییر دهد: از مسیر علمی بیرون آمد، از هورمونها و پزشکان بیاعتنا فاصله گرفت و بعدها همراه همسرش با کمک اهدای تخمک و رحم جایگزین برای تشکیل خانواده تلاش کرد. مسیری که ساده نبود و سرانجام با یک نوزاد مرده نیز همراه شد.
پس از سالها جراحی و درد، به نقطهای رسید که دیگر نمیتوانست «رحم را مثل چمدانی با چرخ شکسته» با خود بکشد. میدانست هیسترکتومی درمان قطعی اندومتریوز نیست، اما تنها راه رهایی از آدنومیوز و خونریزیهای فرساینده بود. درخواست هیسترکتومی در دهه 30 سالگی برای زنی بدون فرزند آسان پذیرفته نمیشود، اما او پافشاری کرد.
سرانجام عمل انجام شد. او میگوید کاش پزشکی و جامعه زودتر به حرف زنان اعتماد کنند، نه وقتی که آنها از رنج فرسوده شدهاند.










